مبارزه برای تحقق آرزوها ادمه دارد


به پاییز خوش آمدید

تولدم خزان است و خزان را عاشقانه دوست ميدارم. هر سال خزان طبيعت برايم يادآور خاطرات شيرين نوجوانيم ميباشد که شاداب و فارغ از هر غمی در کوچه باغهای وطنم ايران بر روی برگها با وقار خاصی راه ميرفتم و در دل نغمه شادی سر ميدادم. بارها ساکت و مغموم پشت پنجره، به تماشای خزان نشسته ام و به ريزش و رقص برگهای طنازی نگريسته ام، که روزی زينت بخش شمع وجود درختان بوده اند. من اغلب به تماشای برگ ريزان پائيز رفته ام. بارها روی برگهای به زمين افتاده راه رفته ام و به صدای دلنشين خش خش و موسيقی موزون برگها گوش فرا داده ام، هر برگی که بر زمين مي افتد با خود رازی و حکايتی حمل ميکند. من بارها به مهمانی کشف راز برگها دعوت شده ام. من متولد خزانم و اينک 40 خزان را سپری کرده ام و هر خزان را بيش از خزان بعدی دوست داشته ام و دارم. هيچوقت فکر نميکردم روزی به سوگ و تماشای خزان آرزوهايم بنشينم. خزان آرزوها همانند خزان طبيعت، زيبا، دلنشين و نغمه ساز نيست. خزان آرزوها چرکين، دردآلود و غم آواز است. هنگامی که جوانی بيش نبودم برای محقق ساختن اهدافم و برای به ثمر نشاندن حکومت مستضعفان و جامعه بی طبقه توحيدی ابتدا به خمينی و سپس به رجوی دل بستم. هر آنچه که داشتم در طبق اخلاص گذاشتم. زيباترين و مفيدترين سالهای جوانيم را در پشت ميله های زندان، تبعيدگاهها و نوار مرزی در قرارگاههای سازمان مجاهدين و زندانهای خمينی، رجوی و صدام سپری نمودم. من با عشق به آزادی و رهائی ميهنم به استقبال خمينی شتافتم. اما هنوز يک بهار هم نگذشته بود که ديدم خمينی برگهای سبز شاخه های جوان و شکوفه های گلهای ميهنم را مخفيانه و آشکارا به قربانگاه و تاريکخانه قرون وسطائی اش ميبرد و به زنجير ميکشد. هر برگی و يا شکوفه ای که بوی بهاران و شادی و لبخند را برای ميهن به ارمغان ميآورد در دم نابود ميکرد و ميکند. خسته، مغموم و نااميد دل به رجوی بستم تا شايد او ناجی مردم و ميهن و بهاران وطن شود. اما او هم نابود کننده حرث و نسل مردم ايران بود. اينک چند سالی است کوله بر دوش و غريب، دور از وطن در ماتم و حسرت آرزوهای بر باد رفته ام نشسته ام. حدود دو دهه ای است که ديگر عطر و بوی گلهای وطنم به مشامم نميرسد. ديگر خش خش برگهای پائيزی و نغمه بلبلان خوش آواز وطنم بگوشم نمی رسد. اينک به تماشا و ماتم خزان آرزوهايم نشسته ام. برای آمدن بهار چه سختيها که متحمل نشدم، چه زندانها و تبعيدگاها که نرفتم. چه سالهای سختی که غم غربت را به جان نخريدم تا شايد بهار بيايد. اما حال ميبينم که کشتی آرزوهای من، مردم ميهنم و همه پاکبازانی که برای آزادی و رهائی مردم ايران سخت کوشيدند به گل نشسته است. سالها با خودم کلنجار رفتم تا خاطراتم را بر روی صفحه سپيد کاغذ حک نمايم. با خود گفتم تنها با ذکر حقايق و ثبت سرنوشت خودم و هم رزمانم ميتوانم به مردم ايران و نسل فردا بگوييم، کساني که ردای آزادی و آزاديخواهی به تن کرده بودند دزدانی بيش نبودند. ما نسل جانباز ديروز با تمامی عشق، ايمان و احساسات و عواطف خويش هر چه داشتيم در طبق اخلاص گذاشتيم. اما بجز خيانت، دروغگوئی ، جنايت، رذالت و پست فطرتی چيزی بيش نديديم. آنهائی که سالها زندان ، شکنجه و دربدری را متحمل شدند به محض اينکه از دستورات و اوامر ولی فقيه خمينی و رجوی مخالفت ورزيدند حکم اعدامشان صادر و يا به جوخه های اعدام سپرده شدند . (هرکس با ما نيست بر ماست). بعد از جدائی از فرقه رجوی تصميم گرفتم تا با ثبت حقايق و واقعيات بيش از دو دهه زندگی در دو نظام عقيدتی خمينی و رجوی، خدمتی و لو ناچيز به مردم ميهنم کرده باشم. بعد از نوشتن مطالب در جستجوی نامی بودم که در برگيرنده احساسات روحی و فکريم باشد و حقايق بيان ناشده را عريان کند. در يکی از روزهای پائيز با يکی از دوستانم به نظارة خزان و برگ ريزان نشسته بودم. در وجود تک تک درختان ماتم، حزن و غم از دست دادن علايق، زيبائی ها و طراوتها را ميديدم. دوستم غرق تماشای عريانی وطراوت پائيز بود و با خود زمزمه ميکرد. او ناگهان گفت خزان آرزوها. من نيز با شنيدن کلمه خزان آرزوها احساس کردم که اين کلمه اسم مناسبی برای کتاب من ميباشد. بنظر من اسم خزان آرزوها بيان کننده احساسات و حقايقی است که در اين کتاب درج شده است. آری خزان آرزوها تصويری از صحنه دردناک ريزش، عريانی و غريبی زندگی انسانهائی را دارد که به اميد بهاران همچون پائيز همه هستی و وجودشان را دو دستی تقديم کردند اما جز مارک جاسوس، خائن و بريده چيزی بيش حاصل نکردند. لذا من برای اين مجموعه نام خزان آرزوها را برگزيدم. من و مردم ميهنم اينک در حزن و ماتم آرزوهايمان در زمستانی سرد و تاريک و مه آلود همچون حسنک کوله بار خويش را برداشته ايم و برای رها کردن خورشيد در راهی بسيار صعب گام برداشته ايم. اگر چه آرزوهايمان را پايمال کردند، اما ما را با تسليم و گوشه نشينی رفاقتی نيست. ما نسل ديروز و امروز مصمم هستيم و می خواهيم و ميتوانيم خورشيد و روشنائی را به ميهن باز گردانيم. نسل امروز ايرانی بسی هشيار و دانا قدم در راه تحقق جامعه ای آزاد و آباد و دموکراتيک گام برداشته و ديری نخواهد گذشت که خورشيد عالم تاب به ميهنم ايران باز گردد. آن روز دير نخواهد بود. آری خورشيد برای هميشه پشت ابرها نخواهد ماند. بهار خواهد آمد و پرندگان به آشيان خويش باز خواهند گشت. ضمناً بايد اذعان کنم که نسل امروز به اين نتيجه رسيده است، زمانی آزادی و عدالت اجتماعی در تمام عرصه های فرهنگی، سياسی، اقتصادی و اجتماعی به تحقق خواهد پيوست که به جدائی دين از سياست ايمان بياوريم و برای هميشه از دخالت مذهب و ايدولوژی در نظام حکومت وداع نمائيم. جدائی دين و سياست يکی از مهمترين تجارب انقلاب رنسانس در اروپا است، محصول اين تجربه تاريخی را ما هم اکنون در تمامی کشورهای اروپائی به عينه ميبينيم. اکنون زمان آن رسيده است که ما مردم ايران، بعد از اين همه سالها درد، رنج ، اسارت، آوارگی و استبداد دينی به جدائی دين از سياست بعنوان يک تجربه گرانبها و ارزشمند بنگريم و درصدد برپائی حکومتی مردمی بدور از دخالت مذهب برآئيم و در راه تحقق آن کوشا باشيم. اميدست که خوانندگان عزيز با خواندن اين مطالب نسبت به ماهيت درونی افراد و جريانات آگاهی بيشتری کسب نمايند و اشتباهاتی را که ما مرتکب شديم مجددا تکرار ننمايند.
 

بر ما چه گذشت!

محمد رضا اسکندري




انتشارات خاوران
E. mail : khavaran@khavaranbooks.com

http ://www.khavaranbooks.com

ISBN : 2-912490-51-0

يادداشت ناشر

کتاب «بر ما چه گذشت» به وسيله دوستي براي انتشار در اختيار من گذاشته شد. به آن دوست گفتم کتاب را خواهم خواند و آمادگي و يا عدم آمادگي خود را براي انتشار آن اطلاع خواهم داد. زماني بود که سخت گرفتار بودم. کتاب را به دوستي که هم در رژيم شاه و هم در رژيم شيخ چندين سال زنداني بوده دادم و خواهش کردم بخواند و نظرش را بگويد.
آن دوست پس از خواندن کتاب گفت کتاب خوبي است، ولي انتشار آن را به تو توصيه نمي‌کنم. مجاهدين آدم‌هاي خطرناکي هستند و ممکن است برايت دردسر درست کنند. اين حرف، مرا سخت شگفت‌زده کرد و به فکر فرو برد. با خود فکرمي‌کردم يک نيروي سياسي بايد چگونه رفتاري داشته باشد که کسي‌که بيش از سي‌سال عليه ديکتاتوري مبارزه کرده و بيش از هشت سال در زندان به سر برده است، چنين قضاوت تلخي در باره‌ اين نيروي سياسي داشته باشد. و برايم اين سئوال مطرح بود که چقدر اين قضاوت ريشه در واقعيتِ عمل و انديشه اين نيروي سياسي دارد، و چقدر ريشه در محافظه‌کاري اين دوست؟ به او گفتم فکر نمي‌کني کمي مبالغه مي‌کني. گفت تو مجاهدين را نمي‌شناسي.

کتاب را به دوست ديگري دادم که او هم تجربه‌ي زندان شاهنشاهي و چندين‌سال زندگي‌مخفي در دوران مبارزه مسلحانه در سازمان فدايي را داشت و پس از انقلاب هم تا خروج از ايران، در صف فداييان مبارزه کرده بود. پس از خواندن کتاب گفت به نظر من کتاب مهمي است و بايد منتشر شود. و ادامه داد که من در همان سال‌هاي 1990 خبرهاي نگران کننده‌اي در باره‌ي زندان‌هاي مجاهدين و رفتاري که با جداشده‌گان از سازمان مي‌کنند شنيده بودم. درست اين است که آزادي‌خواهان ايران، اين واقعيت تلخ را از زبان کساني‌که آن را از سر گذرانده‌اند بشنوند. اضافه بر آن، بخش مربوط به عمليات «فروغ جاويدان» و روابط دروني مجاهدين و رفتار رهبري با اعضا نيز مهم است. مردم و آزادي‌خواهان ايران بايد واقعيت آنچه را که در اين سال‌ها در درون مجاهدين اتفاق افتاده است بدانند. روشن است که اين واقعيت را از زبان رجوي و دستيارانش نمي‌توان شنيد. و توصيه کرد براي مطمئن شدن، از حماد شيباني که در آن زمان براي مدتي از نزديک شاهد و به نوعي درگير مسئله جداشده‌گان مجاهدين بوده است واقعيت را بپرسم.

فرصتي پيش آمد و مسئله را با حماد شيباني، و پرويز نويدي که حضور داشت، در ميان گذاشتم. حماد شرايط مصيبت‌باري را که محمد رضا اسکندري در اين کتاب در باره‌ي کساني که از مجاهدين جدا مي‌شدند بيان مي‌کند، تاييد کرد. پرويز نويدي هم افزود که من در همان‌ زمان، پس از سفري به کردستان از نزديک شاهد رفتار نادرست مجاهدين با کساني که از آن‌ها جدا مي‌شدند بودم.
امروز، جنبش آزادي‌خواهي‌ي مردم ايران و نيروهاي سياسي‌ي آن، پس از تجربه‌ي 25 سال حکومت ايدئولوژيک اسلامي و تجربه‌ي شکست همه‌ي نيروها و شيوه‌هاي مبارزه‌ي جدا از مردم و متّکي به بيگانه و بر محور فردپرستي و ديکتاتوري‌ي سازماني، وارد مرحله نويني از مبارزه براي سرنگوني جمهوري اسلامي شده‌اند. مبارزه‌‌اي که بيش از هرچيز بر آزادي و دموکراسي پاي مي‌فشرد. به همين دليل هم آزادي‌خواهان ايران براي سازمان‌دهي اين جنبش بر ايجاد روابط دموکراتيک در درون آن تکيه مي‌کنند.
انتشار کتاب «بر ما چه گذشت» با اين هدف صورت مي‌گيرد که از آن‌چه بر ما گذشت، براي مبارزه‌ي امروز عليه جمهوري اسلامي و ساختن ايران آزاد فردا، بياموزيم.
کتاب «بر ما چه گذشت» در ماه دسامبر براي انتشار آماده بود. ولي در آن روزها، مجاهدين در شرايط دشواري بودند و رژيم جمهوري اسلامي با بده‌وبستان با آمريکا، از نيروهاي اشغال‌گر در عراق مي‌خواست مجاهدين را به او تحويل دهند. درست ندانستم که در آن شرايط اين کتاب منتشر شود. با نويسنده آن تماس گرفتم و نظرم را گفتم. موافق بود و قرار شد کتاب چند ماه ديگر و در شرايط آرام‌تري براي مجاهدين، منتشر شود.
اکنون کتابِ «بر ما چه گذشت» در اختيار شما، مردم ايران و به‌ويژه تاريخ، که عادل‌ترين و بي‌رحم‌ترين قاضي است، قرار دارد.

بهمن اميني

پاريس، 22/04/2004

پيش سخن

اينک چند سالي است با کوله باري از ناکامي و تجربيات دردناک غريبانه، دور از وطن به بررسي بنيان‌هاي فکريم نشسته‌ام، در شرايطي که دو دهه‌ است ديگر عطر و بوي گل‌هاي بهاران وطنم به مشامم نميرسد و در زير گام‌هايم، خش خش برگهاي پائيزي‌ي درختان سرزمين‌ام را نمي‌شنوم.
براي آمدن بهار چه سختي‌ها که متحمل نشدم، چه زندانها و تبعيدگاها که نرفتم. چه سال‌هاي سختي که غم غربت را به جان نخريدم تا شايد بهار بيايد. اما حال مي‌بينم که کشتي آرزوهاي من، مردم ميهنم و همه پاکبازاني که براي آزادي و رهائي مردم ايران تلاش کردند، با ناخدائي‌ي کشتي‌بانان گمراه، به گِل نشسته است.

سال‌ها به خود مي‌گفتم بايد خاطراتم را بنويسم. با خود مي‌انديشيدم که تنها با گفتن حقيقت و ثبت سرنوشت خود و هم رزمان‌مان، مي‌توانيم به مردم ايران و نسل‌هاي فردا بگوييم، کساني که رداي آزادي و آزادي‌خواهي به تن کرده بودند، دزداني بيش نبودند. ما نسل جانباز ديروز با تمامي عشق، ايمان و احساسات و عواطف خويش، هرچه داشتيم در طبق اخلاص گذاشتيم. اما به‌جز خيانت، دروغ ، جنايت، رذالت، پست‌فطرتي و همکاري با جنايت‌کاران خارجي و داخلي چيزي بيش نديديم. آنهائي که سال‌ها زندان ، شکنجه و دربدري را متحمل شدند به محض اينکه از دستورات و اوامر ولي فقيه خميني و رهبر عقيدتي رجوي سر پيچي کردند اگر به جوخه‌هاي اعدام سپرده نشدند، محکوم به سرنوشتي شوم شدند. بعد از جدائي از فرقه رجوي تصميم گرفتم تا با ثبت حقايق و واقعيات بيش از دو دهه زندگي در دو نظام عقيدتي خميني و رجوي، خدمتي و لو ناچيز به مردم ميهنم کرده باشم.

... اميد اسست که خوانندگان عزيز با خواندن اين حقايق، اشتباهاتي را که ما مرتکب شديم تکرار ننمايند.

30 خرداد سال 60 و زندان‌هاي جمهوري اسلامي
.... شكنجه آزاديخواهان بطرز وحشيانه‌اي ادامه داشت. هر روز گروهي در خانه‌هاي تيمي توسط گروه شيت كرمانشاه دستگير و به بهداري زندان و كارگاه قالي بافي منتقل مي‌شدند. گروه شيت مخفف شوراي ياوران تهيدستان بود كه توسط افراد هوادار انجمن حجتيه كرمانشاه عليه نيروهاي مردمي و انقلابي تشكيل گرديده بود. ما در طبقه دوم بند انقلاب بوديم. وقتي كه بچه‌ها در بهداري و كارگاه به هواخوري مي‌آمدند. با نشان‌دادن پشت خود آثار شكنجه را به ما نشان مي‌دادند.

در شرايطي که ده‌ها نفر به خاطر دفاع از مواضع سازمان به جوخه‌هاي اعدام سپرده مي‌شدند، تحليل جديد سازمان به ما منتقل شد. تحليل جديد سازمان صد در صد مغاير با تحليل اوليه سازمان بود. تحليل جديد اين بود كه ما وارد يك اقيانوس شده‌ايم. اگر بدون در نظر گرفتن شرايط به جلو برويم. غرق خواهيم شد و اثري از ما باقي نخواهد ماند. ما بايد دو قدم به جلو و يك قدم به عقب برداريم. از همه بچه‌ها خواسته شد كه اعلام نمايند كه فقط نشريه‌خوان ساده بوده‌اند و اطلاعات سياسي چنداني ندارند. اين تحليل زماني به ما رسيد كه ما اولين بازجويي‌ها را انجام داده بوديم. در بازجويي‌هاي اوليه طبق تحليل و سفارشات سازماني، ما رژيم و سران آن را ارتجاعي ناميده بوديم وخود را به عنوان هواداران سازمان مجاهدين و مدافع جنگ مسلحانه معرفي كرده بوديم. حال پس از عوض‌شدن تحليل سازمان مجاهدين ما مي‌بايست خود را نشريه‌خوان ساده معرفي مي‌كرديم. ولي اگر رژيم از ما تقاضا ميکرد كه دريک مصاحبه تلويزيوني بر ضد سازمان مجاهدين افشاگري کنيم و يا به مسجد برويم و از سازمان مجاهدين اعلام جدايي کنيم، از انجام آن خوداري کرده و حتي حکم اعدام را هم بپذيريم. اين تحليل شامل حال بچه‌هايي كه در خانه‌هاي تيمي دستگير شده بودند نمي‌شد، آن‌ها نمي‌توانستند خود را به عنوان نشريه‌خوان ساده معرفي کنند. اين را نيز بايد يادآوري کنم كه رژيم در اولين ماه بعد از اعلام جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين، داراي يك سيستم اطلاعاتي قوي نبود. سيستم اطلاعاتي رژيم در سال هاي 61 و 62 شکل گرفت. پس از انتقال تحليل جديد سازمان ديگر خبري از نماز جماعت نبود، ولي تشكيلات داخل زندان همچنان فعال بود. ...
...اگر از زندان ديزل‌آباد و مقاومت ديگر زندانيان بخواهم چيزي بيان کنم، جا دارد كه از هم زنداني مقاومم كمال دباغ عضو کميته مرکزي حزب دمكرات كردستان يادي نمايم. او همانند كوه در مقابل تمام شكنجه‌هاي رژيم مقاومت نمود و در نهايت به جوخه اعدام سپرده شد. كمال نمونه‌اي از ايثار، شهامت و مقاومتِ مردمِ در زنجيرِ ايران بود. رژيم او را براي مدتي طولاني در سلول‌هاي انفرادي و محل‌هاي نمور محبوس نگه داشته بود تا به همکاري با رژيم تن بدهد. او تمام شکنجه‌ها را به جان خريد. به خاطر شرايط وحشتناک زندان، به بيماري سل استخوان مبتلا شد و در نهايت در زندان ديزل‌آباد اعدام گرديد. يادش گرامي باد. ...
... پس از آزادي از زندان به كمك ديگر افراد زنداني آزاد شده در ايلام هسته خروج نيرو را بنيان گذاشتيم. براي اين كار يك افسر ارتش را در منطقه ميمك ايلام عضو گيري نموديم. اين افسر در مرحله اول توانست دو نفر از زندانيان آزاد شده را از مرز صالح آباد خارج كند. پس از خروج گروه اول نيروهاي اطلاعاتي رژيم خيلي فعال شدند تا سر نخ قضيه راپيدا كنند.
در همين هنگام پيامي از طرف رجوي خطاب به تمامي هواداران و نيروهاي سازمان مجاهدين در داخل کشور صادر شد. مضمون پيام رجوي اين بود که ديگر ماندن در ايران خيانت محسوب مي‌شود و تمامي نيروها به هر طريقي که شده بايستي از ايران خارج و به سازمان مجاهدين بپيوندند. پس از شنيدن اين پيام ما نيز تصميم به خروج از ايران را گرفتيم و در فروردين 1366 از كشور خارج شديم. همسر و دخترم از مرز بازرگان با پاسپورت خارج شدند. خودم همراه با نفر نفوذي ارتش و يكي ديگر از هواداران سازمان مجاهدين با لباس نظامي راهي صالح‌آباد شديم. ...

عمليات مهران يا چلچراغ

بعد از چندين هفته‌اموزش نظامي بايستي به عنوان سرکلاش‌زنِ گروه، در عمليات مهران شرکت مي‌کردم. وقتي مسعود رجوي طرح عملياتي سازمان مجاهدين را توضيح مي‌داد، من فهميدم که منطقه عملياتي، مهران است. رجوي از تمام رزمندگان خواست تا در مورد منطقه عملياتي سکوت پيشه نمايند. چون من اهل مهران بودم سريع متوجه شدم که منطقه عملياتي مهران و شهر خراب شده مهران است که به دست نيروهاي عراقي با خاک صاف شده بود. رجوي براي عمليات چلچراغ تمام نيروي خود را بسيج نموده بود. يک روز قبل از عمليات تمام نيروهاي خود را در شهر زورباطيه مستقر کرده بود. تمام افرادي که در اين زمان در قرارگاه بودند همه افراد تشکيلاتي سازمان بودند که از زندان آزاد شده بودند و يا از انجمن‌هاي دانشجوئي خارج از کشور آمده بودند. ....

عمليات فروغ جاويدان
حدود سه هفته از عمليات تصرف مهران گذشته بود. روز 27 تيرماه 1367 از طريق راديوهاي فارسي زبان مطلع شديم که رژيم جمهوري اسلامي قطعنامه 598 شوراي امنيت را رسماً پذيرفته است. جّو تيپ با شنيدن اين خبر متلاطم شد. هيچكس باور نداشت كه روزي خميني آتش‌بس را بپذيرد. رهبري سازمان به ما القاء كرده بود كه رژيم آتش‌بس و صلح را نخواهد پذيرفت. سازمان مجاهدين پذيرش صلح از طرف رژيم جمهوري اسلامي را به مثابه طناب دار رژيم تحليل كرده بود. سازمان مجاهدين در تئوري‌هاي خويش مصرانه خواهان پايان يافتن جنگ بود و معتقد بود که مرگ رژيم با پذيرش صلح حتمي خواهد بود. ما که هميشه و در همه حال دم از صلح مي‌زديم و خواهان پايان يافتن جنگ بوديم و جنگ را نابود کننده حرث و نسل کشور مي‌دانستيم. پس از شنيدن خبر آتش‌بس، تلخي جام زهري را كه خميني سركشيده بود در كام خود احساس كرديم و مانند يك شطرنج باز مات شدن خود را به چشم ديديم. به جاي اينكه به شادي بنشينيم، عزا گرفته بوديم. در اين نقطه بود كه فهميديم تحليل‌هاي رجوي چقدر غيرواقعي و ذهني است. هواداران و افراد حاضر در قرارگاه سؤال مي‌كردند حال تكليف ما چه خواهد شد؟ ...

.... رجوي براي توجيه شرايط جديد به مسئولين دستور داد تا يک نشست توجيهي برگزار نمايند. رجوي پس از ملاقات با صدام بعنوان فرمانده كل ارتش آزاديبخش اعلام آماده باش صد در صد نمود و قرار شد ظرف چند روز همه خود را براي نبرد سرنوشت ساز وآخرين عمليات ارتش آزاديبخش در خاك عراق آماده نمايند. اعلام آماده باش براي عمليات فروغ در حالي داده شد که هنوز خستگي و جراحات ناشي از عمليات چلچراغ بر روح و روان بچه‌ها التيام نيافته بود. هنوز جمع بندي كاملي از عمليات چلچراغ انجام نشده بود و نقاط ضعف و قوت اين عمليات بررسي نشده بود. ...

... روز شنبه تيپ جلودار (منصور) نيروهاي خود را به سمت مرز حركت داد. بقيه ارتش رجوي صبح دوشنبه سوم مرداد از ساعت 8 صبح به سمت خانقين حركت كردند ...

... در آن هنگام كه نفرات تيپ ما در دام نيروهاي رژيم افتاده بودند. محسن اسكندري (ذبيح) با كلاشينكف شليك مي‌كرد و به ديگر افراد دستور عقب نشيني مي‌داد. ذبيح در همان جا كشته شد. او معاون تيپ بود. ساعت 10 صبح چهارشنبه به زير پل وسط چهارزبر رسيديم. در اين ساعت غير از يال سمت راست به سمت كرمانشاه 3 يال ديگر در تصرف ما بود. وقتي كه به آنجا رسيديم حدود 40 تا 50 نفر از افرادي که مجروح بودند خود را به زير پل رسانده بودند. بغير از چند نفري كه به‌امدادگري مشغول بودند، بقيه مجروح بودند. بعضي از افراد قديمي سازمان از جمله رحيم حاج‌سيدجوادي نيز جزو اين مجروحين بود. افراد ديگري هم بودند كه اسم شان به خاطرم نمانده است. رژيم از سمت راست كه فاصله چنداني با دهانه پل نداشت ما را مورد تهاجم قرار مي‌داد. به علت ازدحام جمعيت در زير پل مجدداً عده بيشتري از بچه‌ها بر اثر تركش خمپاره زخمي شدند. افرادي كه سالم بودند دست و سينه‌ام را باند پيچي كردند. ...

.. دکتر جراح عراقي همه ما را معاينه کرد و بنا بر تشخيص اوليه خود کسانيکه حال شان خرابتر بود زودتر به اتاق عمل مي‌برد. به خاطر شدت جراحات اولين نفري بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بي‌هوشي حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحيه دست و سينه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتي به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان ديگري که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با ساير نفراتي که مورد عمل جراحي قرار گرفته بودند به آسايشگاه‌هاي قرارگاه‌اشرف انتقال داده شديم. آسايشگاه يادآور خاطرات تمام افرادي بود که سال‌ها با هم براي سازمان مجاهدين کار کرده بودند و حال جايشان خالي بود. يک هفته از عقب‌نشيني گذشته بود و همه به اين امر که شکست سختي را متحمل شده‌ايم واقف شده بوديم. ولي هنوز هم اميدوار بوديم که افراد ديگري از دوستان‌مان به ما بپيوندند. اما بعد از گذشت چند روز همه اين اميدها به يأس مبدل شد. از تيپ فائزه (زهرا رجبي) غير از زهرا رجبي فرمانده تيپ و چند نفر ديگر که سالم برگشته بود تعدادي کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسايشگاه بستري بودند. باقي نفرات شهيد ويا مفقود شده بودند. تيپ ما و چندين تيپ ديگر به خاطر اينکه تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گرديدند و ما را به تيپ جواد منتقل نمودند. ...

... مسعود رجوي براي جمع و جور کردن سازمان و جلوگيري از فروپاشي، نشستِ جمع بندي فروغ را برگزار نمود. رجوي نشست را با نام تمام کشته‌شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که سازمان مجاهدين در اين جنگ پيروز شده است. همچنين اظهار داشت که عامل اصلي نرسيدن به تهران کساني هستند که زنده به قرارگاه برگشته‌اند. مريم نيز حرف هاي او را تائيد کرد و گفت حاميان واقعي رجوي همان‌هايي بودند که کشته شدند. شما ناخالص مي‌باشيد به خاطر همين هم سالم برگشته‌ايد. زيرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت ميکرديد حتماً به تهران مي‌رسيديد. ...

سرکوب کردهاي عراقي توسط سازمان مجاهدين خلق
... دوشنبه 27 اسفند 69، لشکر سعيده شارخي محور عذراء علوي طالقاني (سوسن) در عمليات خانقين پس از خروج از منطقه به هر جنبنده‌اي شليك مي‌کند. مسئوليت اصلي لشکر اين بود كه شهر كلار و كوه‌هاي اطراف آن را آزاد نمايد. پس از 15 كيلومتر پيشروي اين يگان به سمت كلار با مقاومت نيروهاي پيشمرگه مواجه مي‌شود. در اين درگيري كه در يك منطقه تپه ماهوري اتفاق افتاد يك تانك تي 55 به فرماندهي منصور كرمانشاهي و يك فروند "BMP1 " به رانندگي حسن مورد تهاجم قرار گرفت و از كار افتاد. در اين منطقه 3 نفر از افراد كرد توسط نيروهاي سازمان مجاهدين كشته شدند. اين يگان سه روز در منطقه ماموريت داشت تا كردها را سركوب نمايد و پس از آن به يك كيلومتري خانقين برگشت و در آنجا مستقر شد. ...

انقلاب ايدئولوژي و طلاق هاي اجباري

پس ازانتخاب مريم عضدانلو به عنوان مسئول اول سازمان جو لشکرها عوض شد و روابط تشکيلاتي دست‌خوش تغييراتي شد. در سازمان مجاهدين هميشه تغييرات از بالا به پايين انتقال داده مي‌شد. فرهاد الفت فرمانده لشکر، از ساعت 9 شب تا ساعت 12 شب تمام افراد تشکيلاتي از فرمانده گروه به بالا را به نشست دعوت مي‌کرد. طي اين نشست سعي او بر اين بود که مسئله طلاق را امري منطقي و ضروري براي مبارزه جلوه بدهد. پس از چند جلسه شرکت در اين جلسات من نيز به نزد سهيلا شعباني فرمانده لشکرمان رفتم و حلقه ازدواجم را تحويل او دادم. در آن شرايط فکر مي‌کردم رجوي درست مي‌گويد و اين هم ضرورت مبارزه است.

چند روز پس از تحويل حلقه ازدواجم به عنوان معاون آموزش لشکر 93 انتخاب و يک شبه ارتقاء تشکيلاتي پيدا کردم. ...
جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين

جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين رجوي، جز زندان و تبعيد هيچ‌چيز ديگري نبود. رژيم عراق پس از ضربه کمرشکني که از نيروهاي غربي در جنگ خليج متحمل شد، مجبور به پذيرش خواسته‌هاي متحدين شد. نيروهاي گارد رياست جمهوري و ارتش عراق پس از يک سازماندهي جديد، براي تحويل گرفتن مناطق کردنشين که در طي دوران جنگ توسط سازمان مجاهدين حفاظت و حراست شده بود، به سمت اين مناطق به حرکت در‌آمدند. سازمان مجاهدين پس از تحويل تمام مناطق کردنشين به عراقي‌ها، راهي قرارگاه‌اشرف واقع در خالص، در نزديکي بغداد شدند. تعدادي از نيروهاي سازمان مجاهدين در قرارگاهي واقع در جلولا مستقر شدند. در حقيقت در جريان تحويل دادن پُست‌ها به نيروهاي عراقي و بازگشت به قرارگاه، مشخص و عيان شد که نيروهاي مجاهدين در طي دوران جنگ عراق با کويت همانند گارد رياست جمهوري عراق از سقوط حکومت صدام ممانعت نموده و کمک شاياني در جهت حفظ ثبات رژيم عراق نيز نموده‌اند. اين مسئله باعث شد حتي آنهايي هم که هيچ‌گونه مشکل و مسئله‌اي با سازمان نداشتند دچار تناقض و مسئله شوند.

مثل هميشه، رجوي در اين هياهو به ميدان شتافت و اعلام يک نشست عمومي نمود. رجوي توجيه‌گر حرفه‌اي و ماهري بود و خوب مي‌دانست که در شرايط بحراني و وخيم چگونه دوباره بر خر مراد سوار شود. رجوي در اين نشست همکاري با صدام، کشتار افراد بيگناه کرد و بستن جاده کرکوک به بغداد را توجيه کرد و گفت زندگي و مرگ ما با رژيم صدام گره خورده بود و تمام حرکت‌هاي ما در راستاي مبارزه با رژيم بود.

قبل از نشست با همسرم تماس گرفتم و به وي گفتم که ديگر دوست ندارم توجيهات مکرر رجوي را بشنوم و مطمئنم که وي به جز توجيه کشتار مردم کرد عراق، چيز تازه‌اي براي گفتن ندارد. او مرا قانع کرد که در نشست شرکت کنيم و اطمينان بيشتري از دجاليت و وابستگي بي‌حد و حصر رجوي کسب کنيم. البته هنوز هم بارقه‌اي از اميد در درون مان بود که رجوي خود بي‌خبر است و فرماندهان زيردست وي مرتکب اعمال خلاف انساني مي‌شوند. بنابراين در نشست شرکت کرديم.

همانطور که انتظار مي‌رفت اين بار نيز رجوي همانند گزافه‌گوئي‌هاي قبلي‌اش کشتار کردهاي مظلوم را پيروزي بزرگ ارتش آزادي‌بخش خود ناميد. رجوي هيچ اشاره‌اي نيز به نشست هاي اعدام در طي دوران سنگر‌نشيني ننمود. من ديگر طاقت تحمل اين فضاي مسموم و آلوده را نداشتم. براي آخرين بار مي‌خواستم با چشمان خودم حقيقت و واقعيت را لمس کنم گرچه خيلي هم تلخ بود. لذا براي رجوي نامه‌اي نوشتم بدين مضمون "برادر مسعود آيا واقف هستيد که احد بوغداچي فرمانده لشکر 93 و سوسن (عذرا علوي طالقاني) فرمانده محور، نيمه‌هاي شب به سنگرها يورش مي‌برند و افراد معترض به عملکردهاي سازمان را زير مشت و لگد مي‌گيرند؟ آيا مي‌دانيد که فرماندهانت با سيلي گوش پاره مي‌کنند؟ شکنجه مي‌کنند؟ من اين يادداشت را برايت نوشتم تا بداني در محور سوسن چه مي‌گذرد. اگر اين يادداشت به دست شما رسيد، ترا به خون شهيدان راه آزادي سوگند فقط بگو که رسيد".

اما جوابي نشنيدم. با خود گفتم خانه از پاي‌بست ويران است، خواجه در فکر نقش ايوان است. سالن نشست را ترک کردم. در بيرون سالن افراد مختلفي دور هم جمع بودند. بوي تنفر و نارضايتي همه جا به چشم مي‌خورد. مهدي تقوايي، علي رضواني و خيلي‌هاي ديگر همگي صحبت از انحراف و دگرگوني استراتژيک سازمان مي‌کردند. اين افراد که تعداد آنان کم هم نبود و از نيروهاي قديمي مجاهدين بودند هيچ توجهي به حرف رجوي نمي‌کردند و در فکر اين بودند که چگونه ديگران را از وضعيت بحراني سازمان آگاه نمايند. روز بعد از نشست نامه‌اي براي احد بوغداچي نوشتم بدين شرح که من به علت عدم پذيرش استراتژي سازمان مجاهدين ديگر قادر به همکاري با سازمان مجاهدين و اقامت در قرارگاه سازمان مجاهدين نيستم و تصميم به خروج از سازمان گرفته‌ام. در اين نامه نيز قيد کرده بودم که چاره سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي ارتش آزاديبخش مستقر در عراق نيست. در آن شرايط که نامه را نوشتم هنوز به شوراي ملي مقاومت وفادار بودم. البته نمي‌دانستم سگ زرد برادر شغال است. ...

... ساعت 9 صبح زنگ خانه به صدا در آمد. مصطفي "فرمانده گردان تانک احد" به سراغ من آمده بود تا مرا با خود به لشکر ببرد. همراه مصطفي به لشکر 93 که فرماندهي آن را احد بوغداچي به عهده داشت احضار شدم. وقتي که وارد اتاق احد شدم با تبسمي موذيانه گفت تو فرد خوبي براي سازمان بودي ولي حالا که مي‌خواهي بروي، برو. ولي حق نداري تا مسئله خروجت حل نشده با همسرت تماس داشته باشي. من به او گفتم مهم نيست که پيش همسرم باشم و يا نباشم. من تصميم گرفته‌ام از سازمان خارج شوم و همسرم نيز همينطور. ما براي خروج از سازمان نيز به تنهائي تصميم گرفته ايم. براي پيوستن به سازمان هم هر کدام از ما مستقل تصميم گرفته بود. احد دستور داد که من همراه مصطفي به آسايشگاه بروم و وسايل شخصي‌ام را که لباس‌زير و يک دست لباس شخصي غيرنظامي بود بردارم. ...

زندانِ دانشکده و يا به قول رجوي مهمانسراي دانشکده فروغ جاويدان
.. وقتي من وارد اين زندان شدم بيش از دويست نفر زنداني در آنجا بودند. افراد زنداني از طيف هاي مختلف تشکيلاتي بودند. از اعضاي قديمي سازمان منجمله مثل هادي شمس حائري، تا نيروهايي که از اروپا، آمريکا و هند به عراق آمده بودند. در ميان زندانيان، افراد قديمي‌ سازمان که در تمامي مراحل، در منطقه کردستان تا قرارگاه‌اشرف رابط سازمان با نيروهاي اپوزيسيون در منطقه بودند نيز مشاهده مي‌شد. ...

زندان دبس يا (مهمانسراي شهيد عسکري زاده)

ما را به صورت گروهي و توسط چندين اتوبوس و هينو(کاميون ارتشي) به سمت کردستان عراق حرکت دادند. دبس يک منطقه‌اي در نزديک شهر کرکوک مي‌باشد. پس از چندين ساعت اتوبوس حامل ما در جلو يک ايست‌بازرسي نيروهاي عراق توقف نمود. پس از آن وارد يک قلعه شديم. در گذشته، ارتش عراق از اين قلعه براي نگهداري اسراي ايراني استفاده مي‌کرد. سازمان مجاهدين هم افرادي را که در عمليات مرزي عليه نيروهاي رژيم جمهوري اسلامي به اسارت گرفته بود در اين قلعه نگهداري مي‌کرد. سازمان مجاهدين آن زمان نام اين اردوگاه را قرارگاه عسگري‌زاده گذاشته بودند. حال با آوردن ما، اسم اين اردوگاه به قول رجوي مهمان‌سراي عسگري‌زاده و به گفته زندانيان، زندان دبس ناميده شد. اين زندان توسط ديوارهاي بلندي که در روي آنها سيم‌هاي خاردار حلقه‌اي جاسازي شده بود محفاظت مي‌شد. در چهارگوشه اين زندان نيروهاي مجاهدين نيز نگهباني مي‌دادند. علاوه بر آن يک گشت سواره مجاهدين دور تا دور قلعه تمام شبانه‌روز به گشت‌زني مشغول بود. در فاصله چند صدمتري قلعه سيم‌هاي خارداري که ارتفاع آنها بيش از دو متر مي‌شد مانع از ورود و خروج هر جنبنده‌اي مي‌شد. گشت و پست ورودي نيز توسط ارتش عراق محافظت مي‌شد. ...

زندان اسکان واقع در قرارگاه‌اشرف
همانطور که قبلا نيز شرح دادم زندان اسکان در قرارگاه‌اشرف، در حومه شهر خالص در 30 کيلومتري بغداد، قرار داشت. فاصله اين قرارگاه تا مرز ايران صدها کيلومتر مي‌باشد ولي سازمان مجاهدين از اين قرارگاه به عنوان قرارگاه مرزي نام مي‌برد. بهتر است بگوييم اين قرارگاه در نزديکي مرز بغداد واقع شده بود. زندانيان باقي مانده را به دو گروه تقسيم کردند. مجردين مرد را به زندان مهمانسرا که در مقابل لشکر 40 (لشکر عاصفه) قرار داشت و خانواده‌ها و زنان مجرد را به زندان اسکان مجموعه D انتقال دادند. وقتي که وارد زندان مجموعه D شديم، ديدم که از قبل همه چيز را به شکل يک زندان در آورده‌اند. قبلاً اين واحدهاي مسکوني جاي استراحت پايان هفته خانواده‌هاي رزمنده بود و از حصار، ديوار و خاک‌ريز بلند خبري نبود. ...

زندان ميرزائي واقع در بغداد
ما را با اتوبوس شبانه از قرارگاه‌اشرف و زندان اسکان خارج نمودند. ما نمي‌دانستيم مقصد کجاست. بعد از طي چند کيلومتر متوجه شديم اتوبوس به سمت بغداد در حرکت است. هنگام ورود به بغداد ما را در خيابان ابونضال کمي پايين‌تر از وزارت کشاورزي عراق پياده نمودند. محل جديدي که به آنجا منتقل شديم، قبل از عمليات فروغ يکي از پايگاه‌هاي سازمان مجاهدين بود که خانواده‌هاي هوادار از آن براي تعطيلات پايان هفته استفاده مي‌کردند. اين پايگاه اينک مکاني براي نيروهائي شده‌بود که تصميم به جدائي از سازمان مجاهدين گرفته‌بودند و آخرين مراحل زندان خود را نزد سازمان مجاهدين سپري مي‌کردند. در اين زندان افراد زنداني خود را آماده رفتن به تبعيدگاه رمادي مي‌کردند. اين زندان داراي يک ساختمان چند طبقه بود. در دو طبقه اول آن افراد مجرد و در طبقه‌هاي بالاتر خانواده‌هائي که از سازمان مجاهدين جدا شده‌بودند، زنداني بودند. در اين زندان بود که من مهدي تقوائي و همسرش را ديدم. رجوي آنان را آورده‌بود که راهي رمادي نمايد. روزي رجوي دختران مهدي تقوائي را که در تشکيلات مجاهدين باقي مانده‌بودند به‌نزد پدر و مادرشان فرستاده‌بود تا آنان را قانع نمايند از سازمان جدا نشوند. مهدي آن روز پس از ملاقات با دخترانش گفت سابقه من به‌اندازه تمام عمر سازمان است. حال رجوي بچه‌هاي من را فرستاده تا براي من در رابطه با مبارزه حرف بزنند. او خوب مي‌دانست که رجوي براي پيشبرد اهدافش حتي از فرزندان او هم استفاده خواهد‌کرد. ...

تبعيدگاه رمادي
استان الاانبار يکي از استان‌هاي عراق است. شهر رماديه مرکز استان الاانبار مي‌باشد. اين استان يکي از استان‌هاي محروم کشور عراق است و از لحاظ سياسي و اجتماعي شهري عقب‌مانده مي‌باشد. به خاطر وضعيت خراب اين استان مبارزان سياسي کرد و عرب مخالف دولت صدام حسين به اين استان تبعيد مي‌شوند. در شهر رمادي تعداد کثيري مردم کرد زندگي مي‌کنند. آنها در زمان‌هاي مختلف توسط رژيم بعث عراق به اين شهر تبعيد شده‌اند. اکثريت قريب به اتفاق اين کردها اهل شهر کرکوک و روستاهاي اطراف آن مي‌باشند. فقر و بي سوادي در اين شهر کولاک مي‌کند در اين شهر هيچ گونه رفاه و بهداشتي وجود ندارد و وضع اقتصاد مردم شهر خراب است. تعداد زيادي از نيروهاي لباس شخصي اطلاعات (استخبارات) صدام در شهر به صورت عيان به چشم مي‌خورند. در زمان جنگ خليج و شورش در تمام استان‌هاي کشور عراق، استان الانبار تنها جايي بود که هيچ حرکت اعتراضي در آن صورت نگرفت. بافت اداري و سياسي شهر عشيره‌اي است و شيوخ استان در خدمت صدام حسين مي‌باشند. هواي گرم رماديه گاه تا مرز 40 درجه مي‌رسد. ...

اردوگاه التاش يا مرکز مرگ تدريجي
اين اردوگاه در يک بيابان لم يزرع به فاصله ده‌ها کيلومتر از شهر رمادي ساخته شده‌است. دولت عراق با سيم خاردار حصاري در يک بيابان کشيده است . در سال هاي اول جنگ بين ايران و عراق، کردهاي اسير ايراني همراه با خانواده‌هايشان در آن نگهداري مي‌شدند ...

.. در اين اردوگاه بزرگ خبري از جاده شني و آسفالت نبود. در هيچ جاي آن خانه‌اي وجود نداشت که از مصالح ساختماني از قبيل آجر و سيمان ساخته شده باشد. هر خانواده سعي کرده بود از گل ديوارهائي درست کند و با گذاشتن چند چوب و کشيدن نايلون و کاه‌اندود کردن آن مأوائي بسازد تا در آن زندگي کند. در فصل تابستان بر اثر گرما و نبودن کانال‌کشي، آب فاضلاب جمع مي‌شد و در بيرون آلونک‌ها بوي گند، سراسر منطقه اردوگاه را فرا مي‌گرفت. در فصل زمستان، اردوگاه در واقع باتلاقي بيش نبود.

در کمپ خبري از آموزش و تحصيل نبود. اکثر قريب به اتفاق کودکان و نوجوانان کرد در شهر رمادي مشغول واکس زني بودند. دختران مورد خريد و فروش قرار مي‌گرفتند و در مقابل پول آنان را به عقد مردان سال‌خورده پولدار در مي‌آوردند. تجاوز عراقي هاي وابسته به استخبارات، به کودکان و زنان و دختران يک امر عادي بود. ...
... هر روز تعداد زيادي با هزار بدبختي و به صورت غير قانوني راهي هتل صنوبر مي‌شدند تا سازمان چريک‌ها آنها را کمک نمايد از تبعيدگاه رمادي خارج شوند. پس از اينکه چريک‌ها دومين گروه از جدا شدگان را از طريق اردن خارج نمودند سازمان مجاهدين تلاش زياد کردند که اين راه خروج را مسدود نمايند. آنها با لو دادن هسته چريک‌ها به دولت عراق و اردن کار را به جائي رساندند که چريک‌هاي فدائي مستقر در عراق و اردن با هزار بدبختي از طريق کردستان عراق باقي مانده نيروهاي خود را خارج نمودند. سازمان مجاهدين با همکاري با دولت اردن و لو دادن طرح و برنامه‌هاي حماد شيباني اين امکان را نيز از ما گرفتند. ...
... اميدها به ياس تبديل شده بود و در هفت آسمان هيچ ستاره‌اي براي ما نمي‌درخشيد. بسته شدن تمام راه‌هاي خارج شدن از عراق باعث شد دو نفر از جدا شدگان که چند سال در جهنم رمادي تبعيد بودند دست به خودکشي بزنند. شريفي و جبار سال‌ها در خدمت سازمان مجاهدين و رجوي انجام وظيفه نموده بودند. جبار در اين راه يک دست و همسر خويش را از دست داده بود. او وقتي ديد که رهبر خاص‌الخاص هيچ فرقي با امام راحل ندارد، از سازمان مجاهدين جدا شد. رهبري سازمان مجاهدين او را به تبعيدگاه رمادي فرستاد. پس از حدود يک سال رنج و بدبختي در رمادي، با نداشتن يک دست، در کنار خيابان براي سير کردن شکم خود دست‌فروشي مي‌کرد. او درنهايت به‌خاطر تحقيرهاي فراوان و برخورد غيرانساني بعضي از مردم رمادي به خاطر نداشتن دست، تصميم مي‌گيرد که در اتاق محل زندگي اش خودش را حلق آويز نمايد. ...